فانوس عشق

به نام مکانیک قلب های تصادفی

عکس عاشقانه

میگه حالش بده...تموم دنیام آتیش میگیره...


میگه دستاش سرده...تک تک نفسام یـخ میبنده...


میگه چشماش خیسه...تموم دنیام، خیس اشک میشه...


بهــم میگه خیلی تنهاس...از تنهایی میمیرم و دم نمیزنم...


بهـــم میگه خیلـــی دلتنگه...از دلتنگی هزار بارمیشکنـــم...


بهم میگه بی تابــــه...خودمو تو بی تابی حبس میکنم و خیس اشک...


محاله راضی بشــــم...که اشکاشو ببینم...


واسه تموم لحظه های سختش، تموم سختیهاشو به جون میخرم...


واسه تک تک آرزوهای محالش...از آرزوهای خودم میگذرم...


واسه یه لحظه شنیدن صداش...زخم زبونای در و دیوارو میشنوم و باز...


راضی نمیشم حتــی یه قطره اشک...


رو گونه های گـــرم و عاشقــــش بشیـــــنه...


حاضــــــرم واسه خوشبختی اون...


قلب شکستمو بدم...چشمای خیسم بدم...دستای سردمو بدم و حتی...تک تک نفسای بی جونمو بدم اما...


مگه کسی هست که قلب شکسته ی منو بخره...؟


مگه کسی هست که چشمای خسیمو بخره...؟


مگه کسی هست که دستای سردمو بگیره...؟


یا مگه کسی هست که نفسای نیمه جونمو بخره...؟


کیه که حاضر شه قلب زخمیه منو ازم بگیره...؟


کیه که حاضر شه سردیه دستای سردمو ازم بگیره...؟


آخه کیه که حاضر شه جونمو بگیره اما...بذاره خوشبختیه اونو ببینم...؟


کدوم کهنه فروشیه که حاضره جسم بی جونه منو ازم بگیره...؟
کی حاضر منه نیمه جونو قبول کنه...؟


یا کی حاضر آشیون قلب خسته و بی پناهم شه...؟


یا اصلا کی حاضر یه بار به دردای من گوش کنه...؟


وقتی دارم تو اوج تنهایی...با قطره های اشکم درددل میکنم...


کلی حرف رو دلم مونده که به هیچکس نگفتم...


کلی حرف رو دلم مونده که هیچکس خبر نداره و باز...


بغض یخیمو از چشمای نازش پنهون میکنم...


تا مبادا حس کنه تکیه گاهش...یه ذره دلگیــــــــر شده...یه ذره دلتنگ...


سنگ صبور من شده یه قاب عکس خالی...رو سینه ی دیوار این خونه و باز...


برای تک تک غصه هاش، سنگ صبور میشم...


خودم پر از دردمو به حرمت اشکاش...


باز درداشو تو سینه ی خودم نقاشی میکشم...


احساسه خودمو خط میزنم تا مبادا احساس اون چیزی بشه...


با تیغ حسرت، رگ آرزوهامو میزنم تا مبادا آرزویی رو دلش بمونه که نگفته باشه...


منو از خودم عوض میکنه و بخاطرش، عوض میشم اما خـــــــــدا...


پس چرا اون اصلا دوسم نداره...؟


پس چرا برای اون من ارزشی ندارم...؟


مگه من غمخوار هرشب و هر روزش نیستم...؟


مگه من سنگ صبور تموم درداش نیستم...؟


مگه من عاشق قطره قطره ی اشکاش نیستم...؟


پس چرا اون فقط میخواد اشکای منو ببینه و من فقط...


برا دلخوشیش، گریه میکنم...؟


پس چرا احساس کی تو قلب منه رو اون نداره...؟


مگه تو عاشقی کم گذاشتم...؟


مگه کم از خودم زدم که به اون برسم...؟


مگه کم غرورمو شکستم که غرورش نشکنه...؟


پس چرا...چرا اون یه ذره دوسم نداره...؟


پس چــــــــــــــرا...
...
........
...
بهم میگه عاشقه...اندازه تموم دنیا عاشقش میشم...


میگه دلتنگه...اندازه تک تک اشکام دلتنگش میشم...


میگه دلداده س...دل از تموم دنیا میزنم و دل به دلش میدم..
.


اما...


تازه میفهمم اونکه تو قلبش نشسته...


من نیستم...


اونکه دنیاشو ربوده...


من نیستم...


اونکه دستاشو گرفته...


من نیستم و اونکه قراره سر رو شونه هاش بذاره...


من نیستـــــــم...


من فقط دوتا چشم خیسم...که قراره به جای اون گریه کنم...


من فقط یه سنگ صبورم...که قراره غصه هاشو بخورم...


و من فقط یه کوه دردم...که قراره بشکنم...


که قرار از دل من.
..


خونه ای بسازه...برای عشق جدیدش...


که تا ابد...حسرت دوباره دیدن چشماش...جز از پشت پنجرهای ی بی کسی...


ممکن نشه...


که تا ابد چشم از راهی که رفته برندارم...


که تا ابد...
...
...
حالا میگه عاشقه...بغضم میشکنه...


میگه دلتنگه...بغضم میشکنه...


میگه بی تابه...بغضم میشکنه...


میگه لگیره...بغضم میشکنه...


میگه تنهاس...بغضم میشکنه...


میگه من بدون اون میمیرم...اما تا میخواد بغضم بشکنه...


.........
انگار چند وقتیه من زودتر از اون...مــــــردم...


انگار چند وقتیه که...
...........
.........
......
...
..
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
و قلب بی تابمو تقدیم کسی میکنم...


که زنجیر این زندان تاریک...


جز به دستای سردش بسته نشد و مگه...


جز این زندان بود...که من معنای عشقو یاد گرفتم...؟

 


برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در پنج شنبه 22 دی 1385برچسب:,ساعت 12:44 توسط محیا| |


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ

 فال حافظ - فروشگاه اینترنتی - قالب وبلاگ